من
با گوش جانم، صدای قدمهای آخرین سوار سپیده را که از آنسوی انتظار، گام به
گام به سرزمین سبز ظهور نزدیک میشود، می شنوم. این را زمانه زخم خورده و
تاریخ ِ زجر کشیده و روزگار خسته و پیر میگوید. از برگ برگ رنگ پریده ی گُل
های باغچه هامان و از آه و ناله طفلان و مردمان ستم دیده و زجر کشیده و
ومحرومان و گرسنگانی که برای لقمه نانی جان میدهند و کُرور کُرور ثروت آنان
را ، چپاولگران و جبّاران و ستمگران زمانه به یغما می برند ، بوی بشارت
آنرا می شود شنید.